سید…

امشب شهادت نامه عشاق امضا میشود... سید…...

سلام...آنجا که مغرور میشوی سقوط شروع میشود...آنجا که سرت را به جای شکر به نشانه تکبر بالا میگیری...آنجا که شرح حالت را ....و هر چه بیشتر وسواس خرج می‌کنی و بیشتر سخت میگیری...بیشتر امتحان میشوی.......از نگاه های سنگین مردم به گوشه کناره های زمین پناه میبرم‌ و زمین چه صبری دارد که ما را نمیبلعد....چه بی ملاحظه اند‌‌ این موجودات دو پای شدید الحن....این مصداق های ترس و اضطراب..الهی شکرت..برای هادی جانم...حفظ کند مرا.....نمیدانم برای چه وقتی است...یادم رفت ارسال را بزنم...رسید تا امروز...هادی اگر تویی..که کسی گم نمیشود سید…...ادامه مطلب

حالم بد است مثل زمانی که نیستیدردا که تو همیشه همانی که نیستی‌... و من فکر میکنم قرار است چه مسئولیتی را بر دوش من بگذاری که مرا اینگونه امتحان میکنی… که واسطه ی خیرت را میفرستی و رویای صادقه نشانم می سید…...ادامه مطلب

بسم الله

 

عشق؟

عشق نام دیگر توست…
 

این را با تک تک سلول هایم دریافته ام!

همیشه میترسیدم کسی که خیلی دوست دارم درگیر زمینی ترین هوا و هوس های این گوی خاکی شود و 

من همیشه با ترس هایم رو برو میشوم!

وشجاعتم صد برابر میشود!

 

 

و تو را بهانه میکنند تا پاسخ جسمشان را بدهند

و من فکر میکنم عشق اگر عشق باشد به بوس و کنار هایی که تو منع کرده ای نیازی ندارد

برای هادیم:کسی شبیه مرا از دنیا کم کن…بگذار دنیا قدری نفس بکشد!من استخوان درون گلوی دنیاهستم…

 

سید…...

بسم الله الرحمن الرحیم… …بهت زده نگاه میکنم تمام احساسم یخ زده و فقط هاج و واج دارم نگاه میکنم… به تمام بت هایی با دست های خودم ساختم و شروع کردم به پرستیدنشان… بت های یخی من… چقدر محبت خرجتان کردم… چ سید…...ادامه مطلب

بسم الله الرحمن الرحیم…یا لطیف…و من به دنبال خودم میگردم درون این آشوب زدگی هادنبال کسی که چندین سال است رفته است و برنگشته است…مینشینم وسط حجم پاییزی خودم…میان خش خش استخوان های تنممیان قطره های اشکم سید…...ادامه مطلب

…بسم رب نور

خیلی اتفاقی یادم افتاد دقیقا همان شب

خیلی اتفاقی

حالا فکر میکنم به جنون...

 

ببه خیالات و توهماتم...

 

برای هادی جانم؛ من به خودم دروغ نگفته ام،مرا پیش دلم بد عهد نکن…

 

 

برگرد ..

سید…...

بسسم الله الرحمن رحیم آرژوهای جدیدی در سرم پرورانده ام... هدف های سخت تریهمت میخواهد رسیدن بهشان... انگیزه میخواهد... کاش بودی,قوت قلبم میشدی و دستم را به زانویم میگرفتم و بلند میشدم و تو تک تک لحظه ه سید…...ادامه مطلب

محکم تر میشوم...مصمم تر..سینه ام را بیشتر سپر میکنم، مگر در راه رضای خدا قدم گذاشتن چشم داشت میخواهد؟هر گمان و هر تهمتی…خدا میبیندخدا میداندخدا آغوشش را باز میکند و میگوید دلبر کوچک من غصه نخورمن دیدم سید…...ادامه مطلب

مرا دوباره به آن روز های خوب ببر
سپس رها کن و برگرد،
من نمی آیم…

 

برای هادی جانم：إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ (محمد/٧)

این آیه را که میبینم بند دلم پاره میشود از بس که قدمی از قدم بر نداشته ام...

 

عشق چیز عجیبیست 

چیزی شبیه ...

شبیه "تو"…

سید…...